خاطرات روزانه ما 4 تا
نویسنده : شایان - ساعت 22:39 روز چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,

دیروز با اشکان تپلم از پارک بر می گشتم ...برده بودمش پارک اخه خیلی پسر خوبی شده بود .....تو خیابون دستشو گرفته بودمو داشتیم باهم بستنی می خوردی و اروم اروم می رفتیم سمت خونه که یهو در یه خونه باز شد و یه پسر بچه هم سن و سال اشکان پرید بیرون چند لحظه بعد هم یه مرد از خونه پرید بیرون ..دست مرده یه کمربند بود معلوم نبود این پسره چیکار کرده که پدرشو اینطور عصبانی کرده پسره داشت فرار می کرد که پاش پیچ می خوره و می افته زمین نزدیکای ما بود...پدره داشت بهش می رسید دلم نیومد بچهه کتک بخوره دست اشکانو ول کردم دوییدم سمت پسره تو همین لحظه باباشم رسید و کمربندو برد بالا تا بزنه من خودمو انداختم بینشون ولی کمربند اومد پایین و خورد تو شونه چپم دردش وحشتناک بود باورم نمی شد پدره بخواد پسرشو اینطوری محکم بزنه..پدره که متوجه شد منو زده یه دفعه قیافه اش شرمنده شد و مدام عذز خواهی کرد..من عذرخواهیشو قبول کردم ولی ازش خواستم دیگه  امروز پسرشو نزنه اونم قبول کرد خدا کنه دیگه نزندش..

وقتی رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم که ببینم جای کمربنده کبود شده یا نه لباسمو کنار زدم و داشتم از تو اینه نگاه می کردم که اشکان اومد تو  سریع شونمو پوشوندم که نبینه و ناراحت نشه . اومد جلوم وایستاد منم جلو پاش زانو زدم که هم قد شیم بهش گفتم چیزی شده داداشی؟؟

چیزی نگفت و لباسمو داد کنار خواستم مانع بشم که نذاشت جای کبودی رو که دید اشک تو چشای خوشگلش جمع شد پرید منو بغل کرد و جای کمربندو می بوسید خیلی محکم هم می بوسید کلی دردم گرفت ولی چون تو ذوقش نزنم هیچی نگفتم...ولی کلی کیف کردم اخه خیلی وقت بود منو اینطوری نبوسیده بود!!!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: