خاطرات روزانه ما 4 تا
نویسنده : شایان - ساعت 22:16 روز سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:,

امشب بعد حدودا ده روز برگشتیم خونه داشجویی عزیزمون دیدم علی اومد اینجا مطلب گذاشت گفتم منم بیام و یه چیزی بنویسم ...

نمی دونید دیشب اشکان چقدر گریه کرد و همش التماس می کرد که نرم ولی نمی شد که نیام اخه باید برم دانشگاه اینقدر گریه کرد که منم داشت گریه ام می گرفت...کلی بغلش کردم باهاش حرف زدم اصلا اروم نمی شد...ساعت 12 شب بردمش پارک کلی باهم بازی کردیم تا یکم اروم شد ولی باز صبح شروع کرد گریه کردن...اتیش می گیرم وقتی گریه می کنه ..بهش قول دادم زود به زود برم خونه...همین الان دلم هواشو کرده ...

نیما نمی دونم چشه در ظاهر می خنده ولی یه طوری شده دقیق نمی دونم خونشون چه اتفاقی افتاده فقط همونی رو که تو وبلاگ گذاشته می دونم...الان می رم باهاش حرف می زنم  شاید بفهمم...

بهش می گم اگه دوست داشت بیاد تو وبلاگ و بگه چشه.................



نظرات شما عزیزان:

tara
ساعت18:48---19 بهمن 1391
اوووووووووووف
من دو روز نیومدم چن تا پست گذاشتیناااااا
خوشال شدم
خودم هنوز وقت نکردم اپ کنم
ولی قول میدم همین امشب یه پست قشنگ بذارم


farnazzz
ساعت12:54---18 بهمن 1391
خوش اومدین داداش شایان

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: