امشب بعد حدودا ده روز برگشتیم خونه داشجویی عزیزمون دیدم علی اومد اینجا مطلب گذاشت گفتم منم بیام و یه چیزی بنویسم ...
نمی دونید دیشب اشکان چقدر گریه کرد و همش التماس می کرد که نرم ولی نمی شد که نیام اخه باید برم دانشگاه اینقدر گریه کرد که منم داشت گریه ام می گرفت...کلی بغلش کردم باهاش حرف زدم اصلا اروم نمی شد...ساعت 12 شب بردمش پارک کلی باهم بازی کردیم تا یکم اروم شد ولی باز صبح شروع کرد گریه کردن...اتیش می گیرم وقتی گریه می کنه ..بهش قول دادم زود به زود برم خونه...همین الان دلم هواشو کرده ...
نیما نمی دونم چشه در ظاهر می خنده ولی یه طوری شده دقیق نمی دونم خونشون چه اتفاقی افتاده فقط همونی رو که تو وبلاگ گذاشته می دونم...الان می رم باهاش حرف می زنم شاید بفهمم...
بهش می گم اگه دوست داشت بیاد تو وبلاگ و بگه چشه.................
نظرات شما عزیزان:
من دو روز نیومدم چن تا پست گذاشتیناااااا
خوشال شدم
خودم هنوز وقت نکردم اپ کنم
ولی قول میدم همین امشب یه پست قشنگ بذارم
.gif)