خاطرات روزانه ما 4 تا
نویسنده : علی - ساعت 20:39 روز شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,

امروز قسمت شد بعد یه ماه بریم خونه یه سر به خونواده بزنیم..احتمالا دیگه ما رو یادشون رفت..هر چهارتامون صبح بلیت داشتیم وقتی رسیدیم ترمینال یه جوری با هم خداحافظی کردیم و همو بغل کردیم ملت فکر کردن چه خبره..حالا ما قراره یه هفته دیگه باز همو ببینیما!!!!!

وقتی ازشون جدا شدم و رفتم سمت اتوبوس  یه دفعه یادم اومد راجع به وبلاگ بهشون نگفتم سریع برگشتم ولی اونا هم رفته بودن سوار اتوبوس های خودشون شده بودن هیچی دیگه مجبور شدم به تک تک شون بزنگم و بگم که به هر کدومتون یه رمز می دم که بیاین تو وبلاگ و ماجراهایی که تو این چند روز واستون اتفاق می افته بنویسید..اخه اگه همش من بنویسم خیلی تکراری و یکنواخت می شه...می دونم خیلی تنبلن ولی امیدوارم بیان و پست بذارن...

جاتون خالی همین که رسیدم خونه مامانم چنان تحویلم گرفت شک کردم نکنه خونه رو اشتباه اومدم..کلی قربون صدقه ام رفت و شب واسه شام واسم اش کشک که خیلی دوست دارم درست کرد...جاتون خالی خیلی چسبید..برعکس مامانم خواهرم پریسا -ازم شیش سال کوچیک تره-اصلا منو تحویل نگرفت و برعکس همیشه که می اومدم خونه نپرید بغلم..ما که نفهمیدیم تو این خونه چه خبره!!



نظرات شما عزیزان:

farnazzz
ساعت23:15---11 بهمن 1391
اینا همش از دلتنگیههه داداش علی

farnazzz
ساعت20:48---11 بهمن 1391
منم خونوادمو موخوامممم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: