این اولین پست منه راستش اولش نمی خواستم بیام وبلاگ و چیزی بنویسم ولی علی زنگ زد و اونقدر اصرار کرد- عین مامان بزرگا- که دیگه مجبور شدم..از وقتی رسیدم خونه مامانم چنان خط و نشونی واسه نیما کشیده بیا و ببین اخه گوشه ی لبم بدجوری کبود شده. هی بهش می گم مادر من تو که تا حالا نیما رو ندیدی اگه ببینیش می فهمی یه تختش اجارس تازه دلتم واسش می سوزه ولی حرفمو که گوش نمی ده...با اجازتون از امروز تا یه هفته ی دیگه مهندس مملکت که بنده باشم قراره بشم خر داداشیم ..بچه پرو ولمم نمی کنه از وقتی رسیدم خونه یه ریز می گه داداش بیا خر بازی کنیم...لامصب تپل هم هست می شینه رو کمرم دیگه پدر پدرجدمم می اد جلو چشمم... ولی راستشو بگم خیلی دلم واسه اشکان تپلم تنگ شده بود..
عصری بابام اومد خونه و گفت فردا ناهارقراره بریم خونه عمه...ته دلم اصلا حوصله عمه و دخترای مسخرشو نداشتم ولی چیزی نگفتم برعکس من اشکان خیلی خوشحال بود چون می تونست تا اخر شب با فرزاد پسر عمه ام بازی کنه!! دعا کنید خیلی بهم بد نگذره........
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)