خاطرات روزانه ما 4 تا
نویسنده : علی - ساعت 19:37 روز جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,

واااای امروز باید بودید و می دیدید این دوتا دیوونه چه کارایی که نکردن...ما رو ذله کردن از بس واسه هم خط و نشون کشیدن اصلا نفهمیدیم ناهارو چه جوری خوردیم..امیرحسین شایان رو گرفته بود من نیما رو...همش حواسمون بود که به هم نپرن...دربی که شروع شد نیما رو یه گوشه حال نشوندیم شایان رو یه طرف دیگه...وضعیتی بود...امیرحسین رفت از مغازه سرکوچه کلی تخمه خرید نشستیم تخمه می خوردیمو فوتبال می دیدیم نیمه اول به خوبی و خوشی تموم شد نیما و شایان هم اروم تر شده بودن. وسط دوتا نیمه شایان یه جوک خیلی بامزه راجع به استقلال گفت خیلی خنده دار بود من و امیر حسین پخش شده بودیم رو زمین و داشتیم می خندیدم که نیما با یه حرکت خودشو رسوند به شایان و مشت و لگد بود که نثار شایان می کرد با هزار بدبختی جداشون کردیم گوشه ی لب شایان خون می اومد ولی بازم داشت به جوکش می خندید..نیما هم از خنده ی شایان همش حرص می خورد..

خلاصه این دربی هم تموم شد و هیچ کدوم نبردن ایشالله بازی بعدی!!!!!!!!



نظرات شما عزیزان:

ما12تا
ساعت15:27---22 بهمن 1391
سلام چرا امیرحسین اپ نمیکنه و پست نمیذاره؟

farnazzz
ساعت23:17---11 بهمن 1391
به منم جوک و میگی منم بخندم داداش علی شاید خندیدممم

farnazzz
ساعت20:55---11 بهمن 1391
خدایی امشب کلی خندیدمم از سه تاتونم تشکر میکنمم زود زود مطالب بذارن تا منم اینجا از تنهایی در بیام تا الانم اینجوری تو وب کسی خوش نگذشته بودش اپ کردین حتما خبرم کنین مرسی شبتون شکلاتی بوسسسسس واسه سه تاتون

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: